خرید و فروش وبمانی – نکاتی چند ۲

نکاتی چند راجع به خرید و فروش وبمانی در سیستم بانک ارز الکترونیک وبمانی

 

 

  نزدیک ۲۵۰۰ سال پیش “افلاطون” به این نتیجه رسید که “امنیت از آزادی بهتر است“. البته بشر عادی با عقل سازگار خود مدتها قبل از افلاطون به این نتیجه رسیده بود و از این رو قسمتی از “آزادی” خود را داده بود و طوق قوانین اجتماعی شدن و تحت فرمانبرداری یک رییس قبیله قرار گرفتن را از خیلی وقت قبل به گردن نهاده بود. حیوانات نیز قبل از این هر دو پی به این واقعیت زندگی برده بودند که “امنیت از آزادی بهتر است” و از این رو ایشان نیز در جمع و تحت انقیاد قوانین جمع و پیروی از یک رییس گله زندگی می کردند و این اگر چه از آزادیشان کم می کرد، اما امنیتشان را بالا می رد و جانشان را از تهدیدات مختلف حفظ می کرد.

به طور کلی هر گاه امنیت بشر به مخاطره افتاده، آزادی را کنار گذاشته است و با طیب خاطر به زیر یوغ دیکتاتوری درآمده است تا امنیتش تامین گردد، ولو آزادیش پایمال شود. 

این جمله ی ” امنیت از آزادی بهتر است” را من موقعی بهتر فهمیدم که یک نفر با کارت عابر بانک دزدیده شده از دیگران روی سایت ما خرید کرد و ما نتوانستیم هیچ مشخصه ای از وی بدست آوریم. آن وقت فهمیدم این مقدار “آزادی” روی یک سایت که هر کس خواست بدون کوچکترین مدارک بتواند خرید کند، درست است که “آزادی” را افزایش می دهد، اما به همان نسبت “امنیت” را کاهش می دهد. به این ترتیب ما هم سیستم “وریفای” برای سایت فرهاد اکسچنج https://farhadexchange.com تعبیه کردیم.

 این مقدمه را گفتم تا به این نتیجه برسم :” چنانچه قصد دارید وبمانی تان را بفروشید یا چنانچه قصد دارید وبمانی از کسی بخرید، حتما از هویت او مانند یک شماره تماس ثابت، یا تلفن همراه غیر اعتباری، یا آدرس قابل وریفای مطلع شوید. ” این اطلاعات از طریق پلیس ایران قابل پیگیری هستند و این امید هست که چنانچه طرفتان کلاهبردار از کار درآمد، بشود با لطایف الحیلی دست به وی رساند.

اینکه طرف “سایت دارد”، دلیل خوبی مبنی بر اعتماد بر وی نیست. مخصوصا که آن سایت دارای “نماد اعتماد” هم نباشد. حتی “نماد اعتماد” هم دلیل کافی برای اعتماد به یک شخص نیست. دادسرای جرایم اینترنتی پر است از شاکیانی که مورد کلاهبرداری کسانی قرار گرفته اند که “نماد اعتماد” داشته اند. 

قبلا گفتیم که سعی کنید حتما با دارندگان پاسپورت “پرسنال به بالا” در سیستم وبمانی کار کنید. اکنون این نکته را هم تذکر می دهیم که با دارندگان BL  و  TL بالا در سیستم خرید و فروش وبمانی کار کنید.

BL یا Business Level در سیستم وبمانی میزان اعتبار تجاری و بیزنسی طرف شما را می رساند. هر چقدر BL یک حساب بالاتر باشد به این معنی است که “سابقه”، “میزان تراکنش” و “اعتبار” شخص در سیستم وبمانی بالاتر است. بی ال با “خون دل” بدست میاید و بالا می رود. شخصی که مثلا بی ال ده دارد، به راحتی می تواند پول شما را بخورد، چون زحمتی برای سطخ تجاری یا بی ال خود نکشیده، اما مثلا خیلی بعید است که شخصی با بی ال ۱۰۰، صد دلار شما را با خطر مواجه کند. چون بی ال صد برای او ارزشش بالاتر از صد دلار است اما این شخص ممکن است به ۵۰۰ دلار شما طمع کند. همچنین مثلا باز بسیار بعید است که شخصی با بی ال ۵۰۰، حتی ۵۰۰۰ دلار شما را با خطر مواجه سازد، زیر در پشت این بی ال ۵۰۰، صد ها هزار دلار معامله و چند سال تجربه قرار گرفته است. سعی کنید با اشخاصی در سیستم وبمانی کار کنید که دارای BL بالا باشند.

 

 نحوه ی پیدا کردن بی ال شخص در وبمانی بسیار ساده است. کافیست شماره آی دی طرف در وبمانی را از خودش بگیرید و از طریق لینک زیر چک نمایید:

https://passport.wmtransfer.com/asp/certView.asp?wmid=426811416752

لینک بالا البته پاسپورت خود من را نشان می دهد. شما باید  بجای آی دی بنده (۴۲۶۸۱۱۴۱۶۷۵۲) آی دی طرف مقابلتان که قصد چک کردن او را دارید بگذارید و چک کنید و ببینید که دارای چه میزان سطح تجاری – BL – در وبمانی هست:

 

 

 وقتی در سیستم وبمانی سرتان کلاه می رود، در اولین حالت خونسردی خود را حفظ بفرمایید. یادتان باشد که کار مالی انجام می دهید و در کار مالی مورد کلاهبرداری قرار گرفتن امری تقریبا غیر قابل اجتناب است. معمولا وقتی یک جایی سر آدم کلاه می رود، اولین احساس بسیار تلخ و گزنده هست. این احساس تلخ شاید بیشتر نه از جهت متضرر شدن که از این باشد که “یک نفر توانسته از شما زرنگ تر باشد و سرتان کلاه بگذارد و حالا در گوشه ای نشسته به ریشتان بخندد”. آنقدر که این احساس گزنده است، از دست دادن پول گزنده نیست. اما چاره ای نیست. کاری است که شده و حالا باید فقط در پی چاره بود. پس در اولین حالت، پس از اینکه دریافتید سرتان کلاه رفته، خونسردی خود را حفظ کنید و بجای فحش دادن به زمین و زمان و کوباندن سرتان به در و دیوار، به فکر حل مشکل باشید.

خوشحالم اعلام کنم که تقریبا ۹۹% مشکلات مختلف مربوط به کلاهبرداری در سیستم وبمانی قابل حل است و آن یک درصد هم مربوط به موقعی می شود که دیگر خودتان وجه را به کلاهبردار بخشیده باشید. 

===========================================

 

مولانا در مثنوی خود داستان بسیار قشنگی دارد که من همیشه در مواقع ضرر و زیان در زندگی با خودم مرور می کنم و این باعث آرامش خاطرم می شود. اگر چه به بحث ما خیلی مربوط نیست، اما فکر می کنم هر کس در جهان، لااقل یکبار باید این داستان را شنیده یا خوانده باشد (اگر نشنیده اید حتما حکایت زیر را بخوانید)

 

“حکایت آن شخص که از حضرت موسی دانستن زبان حیوانات را تقاضا کرد”

در دفتر سوم مثنوی معنوی، مولانا داستان بسیار جذابی از فلسفه ی بسیاری ضرر و زیان ها در زندگی تعریف می کند. حکایت از این قرار هست:

خواجه ای به نزد حضرت موسی رفت و از او تقاضا کرد تا زبان حیوانات – منطق الطیر – را به او بیاموزد. استدلال او نیز در باب علت این درخواست در نوع خود جالب بود :

گفت موسى را یکى مرد جوان                    که بیاموزم زبان جانوران‏

تا بود کز بانگ حیوانات و دد                         عبرتى حاصل کنم در دین خود

چون زبانهاى بنى آدم همه                         در پى آب است و نان و دم دمه‏

بلکه حیوانات را دردى دگر                           باشد از تدبیر هنگام گذر

حضرت موسی ابتدا او را از این درخواست بسیار برحذر داشت. اما چون خواجه اصرار کرد، سر انجام پذیرفت و خواسته اش عملی شد.

صبح روز بعد، خواجه برای امتحان توانایی جدید خود به حیاط خانه رفت تا به صحبت حیوانات  گوش دهد. دید که خدمتکارش مقداری دانه روی زمین ریخت و خروسش بلافاصله جهید و دانه ها را بلعید. سگ خواجه ناراحت شد و به خروس گفت که تو به من ظلم کردی. باید اجازه می دادی که مقداری از دانه ها را من بخورم که در خانه ی خواجه چیز دیگری برای خوردن یافت نمی شود. خروس گفت ناراحت نباش ای سگ. فردا قرار است اسب خواجه بمیرد و تو پس از مردن اسب خواجه می توانی دلی از عزا درآوری که گوشت اسب مورد علاقه ی توست.

خواجه تا فهمید که قرار است اسبش بمیرد، بلافاصله آن را به بازار برد و فروخت.

اسب را بفروخت و جست او از زیان                آن زیان انداخت او بر دیگران‏

روز دیگر باز خواجه در حیاط بود و خوشحال از اینکه دانستن زبان حیوانات توانسته او را از ضرری باز دارد. خدمتکار خواجه، مقداری نان در حیاط ریخت و باز خروس جهید و تکه نان را بلعید. سگ از دست خروس بسیار عصبانی شد و رنجید. به او گفت تو دیروز هم همین کار را کردی و وعده دادی که اسب خواجه می میرد. اما چنین نشد. خروس گفت ای سگ عزیز، اسب خواجه مرد، اما در جای دیگر. اما حالا هم ناراحت نباش چون فردا قرار است استر خواجه سقط شود و مردن استر، عروسی سگ است چون می تواند دلی از عزا درآورد.

با شنیدن این خبر از خروس، خواجه بلافاصله به بازار رفت و استرش را فروخت.

روز بعد همین قصه ادامه یافت و خروس در پاسخ غرغرهای سگ، وعده داد که اینبار غلام خواجه بمیرد و  در مرگ غلام و ختم او، غدای وافری عاید سگ شود.

این شنید و آن غلامش را فروخت                  رست از خسران و رخ را بر فروخت‏

شکرها می کرد و شادیها که من                    رستم از سه واقعه اندر زمن‏

تا زبان مرغ و سگ آموختم                            دیده ‏ى سوء القضاء را دوختم‏

القصه، خواجه با دم خود گردو می شکست که زبان حیوانات را آموخته و از ضرر و زیان خود را رهانده است.

روز بعد، سگ واقعا شاکی بود و خروس از وعده های خود که هیچ کدام به کار سگ نیامده بود، خجل.

روز دیگر آن سگ محروم گفت                       کاى خروس ژاژخا کو طاق و جفت‏

 چند چند آخر دروغ و مکر تو                         خود نپرد جز دروغ از وکر تو

خروس اینبار ضمن عذرخواهی، گفت که زیان های قبلی ، صرفا فدیه ی خواجه برای نجات جانش بوده است و حالا که این فدیه ها (قربانی ها) پرداخت نشده اند، لاجرم فردا نوبت خود خواجه است که بمیرد.

آن غلامش مرد پیش مشترى                      شد زیان مشترى آن یک سرى‏

او گریزانید مالش را و لیک                            خون خود را ریخت اندر یاب نیک‏

یک زیان دفع زیانها می ‏شدى                        جسم و مال ماست جانها را فدى‏

پیش شاهان در سیاست گسترى                می ‏دهى تو مال و سر را می خرى‏

اعجمى چون گشته ‏اى اندر قضا                    می گریزانى ز داور مال را

 لیک فردا خواهد او مردن یقین                       گاو خواهد کشت وارث در حنین‏

صاحب خانه بخواهد مرد و رفت                     روز فردا نک رسیدت لوت زفت‏

پاره ‏هاى نان و لالنگ و طعام                         در میان کوى یابد خاص و عام‏

گاو قربانى و نانهاى تنک                              بر سگان و سایلان ریزد سبک‏

مرگ اسب و استر و مرگ غلام                     بد قضا گردان این مغرور خام‏

از زیان مال و درد آن گریخت                       مال افزون کرد و خون خویش ریخت‏

خواجه چون این را شنید، بر سرش زد و سراسیمه نزد حضرت موسی رفت. لیکن حضرت موسی گفت که قبلا هشدار لازم به وی داده شده و خواجه خود با اصرار علم فهمیدن زبان حیوانات را فرا گرفته و اکنون کاری نمی توان کرد.

گفت تیرى جست از شست اى پسر            نیست سنت کاید آن واپس به سر